مرد اگر بودم ...
نبودنــت را غروب های زمستان
در قهوه خانه ی دوری سیگار می کشیدم .
نبودنــت دود می شد
و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه ....
بعد تکیه می دادم به صندلی
چشمهایم را می بستم
و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم
تا بیشتر از یادم بروی .
نامرد اگر بودم ....
نبودنـــت را تا حالا باید
فراموش کرده باشم .
مرد نیستم اما ...
نامرد هم نیستم !
زنم ...
و نبودنـت پیراهنم شده است . . .

|